❁❀ داستان افسانه گل رز قسمت3❁❀
یک شنبه 4 اسفند 1398
20:52اما عجیب بود.
چون واندا دختری قوی و دربرابر این جور چیزی می ایستاد
انگار الیهش چیزی داشتند.
خوب برگردیم به اصل داستان
واندا همینطوری داشت بدون فکر میرفت
اوتا سعی می کرد تا بهش برسد
اما واندا با سرعت از انجا رفت.
-این انسان ها خیلی عجیب غریبن هف
واندا به کلاس مسیقی رسید.
و رویه یکی از سندلی ها نشست.
-اخه چرا چرا باید این همه سختی بکشم اه
-سختی بکشی؟
-اونه چان؟
-نکنه باز باترکاب امد عذیتت کرد
-درسته
-این خیلی عجیبه تو چت شوده وقتی یکی اینطوری باهات رفتار میکرد تو
بهتر از این حال بودی باهاش جوری حرف میزدی که نتونه جوابت بده.
ولی الان این از بقیه فرق داره
-ایرس لطفا ولم کن
واندا از جاش بلند شود و با گریه از کلاس بیرون رفت.
یک دفعه سر خورد و افتاد زمین.
یک گوشه نشست و به گریه ادامه داد
که یک پسر مو طلایی و جزاب امد جلوش
-اتفاقی افتاده؟
-ان نه اصلا
-الکی نگو پس این اشک ها چیه
بعد دست واندا رو گرفت و گفت همراش بیات
-کجا؟
-اتاق پرستاری پات اسیب دیده
-اهم باشه
وقتی رسیدند اون همه کارهای واندا را انجام داد
-من اوکایدو سال دوم دبیرستانم در کلاس(D)و شما؟
-واندا سال دوم دبیرستان از کلاس(A)
-خوش بختم^^
واندا میخواست از جاش بلندشه که اب ریخت رو زمین و اوکایدو سر خورد
و رویه واندا افتاد.
ادامه دارد
نظرات شما عزیزان:

عجب چیزی
چه باحال بود
من بدبخت رو اذیت میکنن خخخخ
بعدی لطفا
زود
پاسخ:خخخ قسمت5درستت میکنه سلنا باور کن

اریسا جان میگما میشه داخل داستان
سلنا و واندا رو خواهر کنی یا اینکه دوستای صمیمی مثل دوتا خواهر
و یه خواهش میشه برای سلنا هم معشوقه بزاری؟؟؟
لطفا
پاسخ:اخ ببینم چی میکنم

*واندا را شیپ میکند
آخرین ویرایش: